کتاب بر سر نقد هنری چه آمد نوشتۀ جیمز الکینز با ترجمۀ مهسا فرهادی کیا اخیراً توسط نشر حرفه- نویسنده به چاپ رسیده است. این کتاب یکی از کتب مهم در زمینۀ آسیب شناسی نقد هنری است. مقدمۀ مترجم بر این کتاب به شرح زیر است:
ایدۀ آغاز ترجمۀ این کتاب با دغدغۀ مشابهی آغاز شد که نویسنده در طول کتاب به دنبال آن است: آرمان «اصلاح نقد هنری». که در جامعهای مانند ما که عمل نقد در آن کاری سهل و ممتنع است ضرورتی انکار نشدنی است. سهل از این بابت که افراد بسیاری بدون داشتن تخصص لازم به نوشتن دربارۀ هنرهای تجسمی مشغولند و ممتنع از آن رو که انجام عمل نقادانهای که برآمده از دانش نظری و عملی، دارای رویکرد و چهارچوب و در نهایت تاثیر گذار و راهگشا باشد، مستلزم تلاش و تفکر و آموختن بسیار است. جامعۀ هنرهای تجسمی ایران با چالشهای متنوعی در زمینۀ پرورش منتقدان هنری کارآزموده مواجه است: فقدان رشته تخصصی دانشگاهی با عنوان « نقد هنری» – چیزی که نویسنده از آن با عنوان کمبود یک حیطۀ آکادمیک برای نقد یاد میکند- و نیز سایر نهادهایی که به پرورش علاقهمندان به عنوان منتقد هنری بپردازند، معضلی است که الکینز در این کتاب اینگونه از آن یاد میکند: «میتوان گفت هرچند منتقدان هنر معاصر از پیشزمینههای بسیار گوناگونی وارد این حیطه شدهاند، اما بیشترشان در فقدان امری ضروری با یکدیگر وجه اشتراک دارند: آنها آنگونه که افراد به عنوان مورخ هنر، فیلسوف، کیوریتور، مورخ فیلم و یا نظریهپرداز ادبی آموزش میبینند، به عنوان منتقد هنری آموزش ندیدهاند. قطعا این مساله محدودیت ایجاد میکند هرچند نه چندان زیاد. این که یک شاخۀ تخصصی هیچ کرسی آکادمیکی ندارد دلیل بر دقیق یا جدی نبودن آن نیست، یا اساساً به این معنا نیست که معیارها و ارزشهای آن کمتر از رشتههای مشابهی است که مجوز آموزش رسمی دارند». هر چند نباید این نکته را فراموش کرد که در کشور ما رشتهای تحت عنوان تاریخ هنر یا کیوریتینگ ( نمایشگاه گردانی) نیز وجود ندارد. بحث بر سر این نیست که ضرورتاً فارغالتحصیل شدن از یک رشتۀ دانشگاهی توان و مشروعیت لازم برای فعالیت در آن رشته را به وجود میآورد بلکه مساله این جاست که چطور در نبود صدای آکادمیک برای نقد، نقد هنری در ایران به فعالیتی یکسره بینظم و سلیقهای تبدیل شده، معیارهای خود را گم کرده و از سردرگمی رنج میبرد و در میان همهمۀ عقایدی که با باور جزمی به اتمام دوران قضاوتهای سفت و سخت مدرنیستی، نقد را همچون قطعهای ادبی زیبا اما بدون جانبداری و قضاوت میخواهند، تا بتوان بی دغدغه و بدون تامل در نظریه با تکیه بر احساس و سلیقهای شخصی چیزی زیبا نوشت، نقد هنری کارکرد و تاثیرگذاری خود را از دست داده است. از این رو در یکسوی طیف با نویسندگانی مواجهیم که بدون استدلال و تحلیل بیمحابا بر اثر میتازند تا صدای انتقادی و قدرت نقادانۀ خود را به نمایش بگذارند بدون این که پشتوانۀ نظری- تحلیلی در کار باشد (این گروه در اقلیتند) و از سوی دیگر، طیف گستردهتری از نویسندگان هنری سخت دلمشغول مغازله با اثر هنری، قیاسهایی نه چندان درست و در نهایت دلگرم توصیف ظاهری اثر یا وصف های شاعرانه به بهانۀ اثرند. به نظر میرسد یکی از علل شکل نگرفتن گفتمان نقد هنری در کشور ما بی توجهی ما به عنوان منتقدین هنری به مسائلی همچون چیستی نقد در دوران معاصر و کارکرد و نشیب و فرازهای آن در تاریخ پشت سرگذاشتهاش است. به همین دلیل ترجمۀ این کتاب به نظرم حائز اهمیت آمد: الکینز ما را با برشی واقعی از دنیای نقد مواجه میکند از معضلات و گرفتاریهایش گرفته تا گوناگونی سبکها و منتقدین و همواره با ذکر مثال هایی ملموس در سراسر کتاب امکان دیدن درونمایی ملموس را برای ما فراهم میکند.
الکینز با حکم به بحران فصل اول این کتاب را آغاز میکند: او از بحرانی در نقد یاد میکند که در درون خود جنبهای پارادوکسیکال به همراه دارد: از یکسو توسعه و گسترش فزایندۀ نقد هنری و از سوی دیگر همزمان مورد بیتوجه قرار گرفتن آن. تولید انبوه مجلات، روزنامهها و کاتالوگهای نمایشگاهی برای ایجاد رونق بازار هنر و نوشتههایی که کمتر مورد تعمق قرار میگیرند. معضل دیده نشدن و خوانده نشدن یا «داشتن مخاطبینی شبحوار» که به قول نویسنده «ممکن است هفتهها و ماه ها بگذرد بدون نشانهای از خوانده شدن مطلب». الکینز نقد را به سطحی عملی وارد کرده و در کل کتاب با ذکر نام منتقدانی از طیفهای مختلف نقدهای آنان را مورد نقد قرار میدهد و به این ترتیب به طرز هوشمندانهای از افتادن در دام فقدانی که به باور او یکی از مهمترین گرفتاریهای نقد معاصر است میپرهیزد یعنی «پرهیز از قضاوت» و دلمشغول شدن با « توصیف صرف». نقد هنری به این ترتیب با دور شدن از عمل بلندپروازانۀ «قضاوت» و سنجش اثر هنری در بستری وسیعتر از تاریخ هنر و مکاتبهنری به فعلی محافظهکار و محدود تبدیل شده است . فعالیتی که پس از طی شدن دوران اوج اقتدار و نفوذش در میان منتقدان پرشور، سرسخت و متعصب مدرنیستی، اکنون از سوی دیگر بام افتاده و مفاهیمی همچون نسبیت و تکثرگرایی پستمدرنیستی، موجب سلب مسئولیت و استعفای عدۀ زیادی از منتقدان از مقام نقادی به مقام توصیفگری شده است. مسلماً نقطۀ مقابل این وضعیت بازگشت به ایدههای مطلق و توصیههای اکید منتقدان مدرنیستی همچون گرینبرگ نیست، آن هم در روزگاری که ارزش های جهان هنر با تغییراتی چشمگیر نسبت به نیمۀ قرن بیستم مواجه است. الکینز میکوشد تا در کل کتاب ناکارآمدی و عقیم بودن نقد بدون قضاوت را در انواع مختلف نقد پیگیری کند و آن را در نمونههای مختلف نقد به ما نشان دهد و به این ترتیب پیشهادهایی تازه و بلندپروازانهتر را مقابل دیدمان بگذارد.
در فصل دوم الکینز نقد را در هفت گروه طبقهبندی میکند: کاتالوگهای نمایشگاهها، رسالههای آکادمیک، نقد فرهنگی، محافظه کاران پرشور، نقد فلسفی، نقد توصیفی، نقد نهادی و نقد شاعرانه: او در این طبقهبندی به طرز جذابی از تجارب مستقیم خود در برخورد با انواع این نقدها سخن میگوید یا به تحلیل و بررسی آراء منتقد یا منتقدانی میپردازد که به زعم او نمایندگان آن نوع نقد محسوب میشوند و بدون این که وسواس کمال طلبانه برای پوشش کامل بحث در قالب نمونههای بسیار داشته باشد با ذکر چند مثال، آوردن بخشی از یک نوشتار یا نقل قولی از یک منتقد به تحلیل و آسیبشناسی دقیقی از آن نوع نقد میرسد: به عنوان مثال در مورد کاتالوگهای نمایشگاهی او از تجربۀ شخصی خود در این نوع نقد صحبت میکند و این که چطور در چنین مواردی نهاد گالری و هنرمند دست در دست تلاش میکنند تا با واداشتن منتقد به تعدیل لحن خود چیزی مثبت از کارخود ارائه دهند و به این ترتیب یکی از مهمترین چالشهای منتقد در نوشتن چنین متونی را با ذکر چند تجربه که با طنز و دوپهلویی خاص نویسنده، جذابتر هم شده، به پرسش میگیرد. یا در مورد نوشتارهای آکادمیک نشان میدهد که علیرغم اهمیت استفادۀ مناسب از نظریهها و مفاهیمی که در سایر رشته ها به ویژه فلسفه و نظریه های ادبی یا روانکاوی و سیاسی برای تبیین دیدگاه منتقد، استفادۀ فوری، سطحی و دم دستی از این مفاهیم گاهی موجب از دست دادن معنای آنها و تبدیل شدن آنها به چیزی دیگر میشود و گاهی متن را به بافتاری پر زرق و برق و دشوار از مفاهیم و واژگان تخصصی بدل میکند که کارکرد مناسبی ندارند. به این ترتیب به این نتیجه میرسد که « همانقدر که دلایل خوبی برای شک کردن به منطق ساده و غیرپیچیدۀ برخی نقدهای اولیه وجود دارد، دلایلی قانعکننده نیز وجود دارد تا نسبت به نوشتههایی که بافتاری از کنایات دیرفهم و دشوار هستند نیز محتاط باشیم، زیرا هرچند ممکن است آنها اکنون درخشان به نظر بیایند، اما رنگهای درخشانشان به مرور رنگ میبازد.» . الکینز با بینش تاریخی عمیقی که در لابلای کتاب بارها به آن برمیخوریم در توضیح نقد فلسفی به آراء آرتور دانتو و به ویژه نظریۀ مشهورش در مورد «پایان تاریخ هنر» با جعبههای بریلوی اندی وارهل می پردازد و نشان میدهد چطور ایدۀ پایان تاریخ هنر زمانی که همچنان ناگزیر در حال استفاده از مفاهیم تاریخی برای توصیف هنر امروزی هستیم، خطایی فلسفی است. او همین طور مسیر به ابتذال رفتۀ نقد فرهنگی را به تصویر میکشد و تلاش میکند تا علیرغم غایتی که برای نقد هنری متصور است ایده های سختگیر، اخلاقی و گذشته گرای آن چه آن را نقد محافظهکاران پرشور، در نوشته های منتقدی همچون هیلتون کریمر میداند، را به چالش بکشد. نگاه او همواره انتقادی است اما این انتقادات مانع از بحث بر سر وجوه مثبت و موثر هر یک از گروهها نیست همان طور که به طور مثال در نقد هنری شاعرانه الکینز از تبار خوشنام نقد هنری و سنت نویسنده، شاعر- منتقدانی همچون بودلر یاد میکند و هرچند ارزش خوب نوشتن را نفی نمیکند اما همچنان بدل شدن آن به غایت نقد را ناشی از انحراف نقد هنری میداند.
در فصل سوم الکینز به طرح هفت راهکاری میپردازد که علاقهمندان به ایدۀ اصلاح نقد هنری معمولاٌ دنبال میکنند و در نهایت در فصل آخر نقد ایدهآل را از منظر خود توضیح میدهد و باز به طریق آشنای این کتاب از نمونۀ مورد علاقهاش صحبت می کند. او از فرمهای پیشنهادی رایج برای اصلاح نقد هنری، توصیههایی برای بازگشت نقد به روزگار جدیت فرمالیستی یا داشتن نظریه و قوانین مستحکم، عبور میکند و با طرح چند ایدۀ پیشنهادی که در طول کتاب در مورد آنها مفصل صحبت کرده، بحث را به پایان میبرد. الکینز در این کتاب جایگاهی جدیتر، مهمتر و قابل استنادتر برای منتقد طلب میکند: جایگاهی که در آن منتقد هم به نقد و داوریهایی بلندنظرانهتر از یک نمایشگاه نظر داشته باشد: مانند داوری دربارۀ جریانهای مهم تاریخ هنر و بالطبع آن بالاتر رفتن جایگاه خود نقد طوری که بتواند به عنوان بخشی از تاریخ هنر مورد ارجاع و مطالعه قرار بگیرد و در متون آکادمیکتر نیزبه آن ارجاع داده شود. این جایگاه بلندمرتبه و پراهمیت به دست نمیآید مگر با کسب دانش و مطالعه و تعمق و بلندپروازی که منتقد در آن جایگاه و اهمیت حرفۀ خود را به عنوان یک عمل روشنفکرانه جدی بگیرد و در نهایت او با این عبارات تاثیرگذار کتاب را به پایان میبرد، عباراتی که به نظر میرسد برای جامعۀ منتقدین ایرانی نیز بسیار کلیدی باشد:«… هر نویسندهای- مهم نیست که چه نیت و هدفی دارد- میبایست یک فهرست کتاب نامحدود داشته باشد و در جریان هر مقاله و اظهار نظر مرتبطی باشد. ما میبایست آنقدر بخوانیم تا چشمانمان تار شود…»
یک پاسخ to “بر سر نقد هنری چه آمد؟ مقدمۀ مترجم”
جولای 3, 2016
امیر جمشیدیمرسی بخاطر ترجمه کتاب . مشتاق به خواندن آن شدم .
امیدوارم این روند ترجمه و تالیف توسط شما متوقف نشه .